الگوی مصرف مردم ما در حال حاضر بیشتر تابع رفتار دیگران است تا نیاز خود. «دوزنبری» به این اثر در نظریه مصرف خود اشاره میکند و آن را اثر چشم و همچشمی نامگذاری میکند.
یعنی شخص جایگاه مصرفی خود را نه با توجه به نیازها و سطح درآمد خود بلکه با توجه و تکیه بر سطح زندگی سایر افراد جامعه تنظیم میکند و این مسئله منجر به بروز یک بیماری در سیستم مصرفی اقتصاد میشود. نگارنده این بیماری را گم کردن طبقه زندگی نامگذاری میکند.
لذا همین مسئله باعث میشود ما هیچ وقت از سطح زندگی خود راضی نباشیم و همیشه نوعی پریشانی و نارضایتی از شرایط موجود ما را آزار دهد و حتی کار بهجایی بکشد که مصرفکننده از نیازهای واقعی خود دست بکشد ولی از نیازهای کاذب کم نگذارد. برای مثال ما در کشورمان یک چهارم دنیا مصرف شیر داریم به عنوان یک نیاز واقعی، ولی در مصرف کالاهای آرایشی به عنوان یک نیاز کاذب جزو رتبه اولها هستیم.
اما فاجعه جایی است که ما این چشم و همچشمی را حتی نسبت به کالاهای داخلی نداریم. بلکه در نسبت بین کالای داخلی و خارجی، چشم و همچشمیها متوجه کالاهای خارجی است. یعنی در انتخاب بین کالای خارجی و داخلی، با هم رقابت میکنیم که حتماً کالای خارجی را مصرف کنیم و این مسئله را به رخ هم میکشانیم. بنابراین برتریهای کاذب ادامه می یابد تا انفجار حباب.
ضعف مردمی که برتری کاذب دارند به مراتب از انسانهای ضعیف بیشتر است؛ شاعر می گوید: “مرگ برای ضعیف امر طبیعی است هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد”
مادر روزگار هیچگاه نام فرزندی مصرفگرا را در خود بجای نگذاشته است, لذا برای قوی شدن لازم است درست مصرف کنیم,
اتلاف غذای ١۵ میلیون انسان, زیبنده کشوری مسلمان که آرمان قوی شدن را در سر دارد نمی باشد,
این مطلب بدون برچسب می باشد.
ثبت دیدگاه