بسم الله الرحمن الرحیم
“ولا تقولو لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیا و لکن لا تشعرون”
” نگویید کشته شدگان راه حق مرده اند ، بلکه آن ها زنده اند و جاودان ، لکن شما درک نمی کنید. “
« بقره ۱۵۵»
“شهادت تنها راهی است برای یک مجاهد و جهادگر، تنها راهی است برای یک روسیاه و گناهکار که وقتی می بیند دستش به جایی نمی رسد تا گناهانش آمرزیده شود ، برای برقراری اسلام در تمام جهان جانفشانی میکند و من رو سیاه و گنهکار نیز این راه را انتخاب کردم تا بلکه بتوانم مقداری از گناهانم را بدین وسیله مورد آمرزش و بخشش خداوند قرار دهم.”
********************************************
زندگی نامه شهید محمد حسین آبیز :
برادر شهید ، محمد حسین آبیز در بهار سال ۱۳۴۰ در خانواده ای ساده و مذهبی در روستای بابا پیرعلی از توابع تویسرکان دیده به جهان گشود ؛ هنوز بیش از ده ماه از عمر پر بارش را پشت سر ننهاده بود که در همان ابتدای راه تنها سرپرست خانواده یعنی پدر را از دست میدهد و از از آن پس بود که مادر بزرگوار و فداکارش علاوه بر وظایف مادری و تربیت فرزندان ، عهده دار مخارج سنگین خانه گشته و بدین شکل فقدان پدر را جبران می نماید ، تا اینکه پس از ۵ سال تحمل رنج و مشقت به تهران آمده و ساکن می گردند.
او در این زمان تنها ۵ سالش بود و پس از طی مراحل کودکی در سن ۷ سالگی به دبستان راه یافت که در طول سال های تحصیل علاوه بر امتیازات اخلاقی و حسن معاشرت ، از نظر درسی نیز در سطوح مطلوبی بسر می برد و با توجه به کمبودهای مالی و مشکلات فراوان با ذوق و علاقه ای خاص به تحصیل پرداخته و اوقات بیکاری را به نقاشی و مطالعه کتب مذهبی میگذراند تا اینکه در اواسط دوران متوسطه به دلیل برخوردهای ناپسند برخی از دبیران ، از درس روی گردان گشته و ترک تحصیل نمود و از آن پس جهت کمک به مادر و گرفتن گوشه ای از بار سنگین مخارج زندگی و بهبود وضع اقتصادی خانواده به کار روی آورد و با تکیه بر ایمانی که از کودکی در قلب مهربانش جوانه زده بود در ادامه این راه پر پیچ و خم به کارگری پرداخت.
ایشان که پرورش یافته مکتب اسلام بود ، با رسیدن به سنین نوجوانی ، این ودیعه الهی درونی اش شکوفا گشته و شکل می گرفت و پیش از پیش در وجود اعمالش نمایان می شد و در حالیکه از سنین کودکی به انجام وظایف دینی اش می پرداخت، حال عباداتش رنگ خاص گرفته و رو به تکامل می رفت ؛ با شور علاقه ای بسیار در مجالس مذهبی ، مساجد و جلسات قرائت قرآن شرکت می نمود که در رابطه اش اعمال و رفتار شایسته و برخوردهای اسلامی اش ، نمودار همین پایبندی و اعتقادات صحیح اش بود.
وی جوانی پاک و مؤمن بود که کوچکترین دلبستگی به ظواهر دنیوی و مظاهر مادی نداشت ، ساده میپوشید و ساده غذا میخورد و روی هم رفته به حداقل زندگی قانع بود،که همین خصوصیات نیکویش ، قدرت جاذبه وی را در دیگران می افزود. با شروع انقلاب و زمینه مساعدی که در نهادش بود ، او نیز همپای با امت حزب الله و همانند دیگر جوانان پر شور و انقلابی ، در این دریای رحمت خداوندی غوطه ور گشت و با ولعی تمام به استشمام دقایق و لحظات پرهیجان آن دوران پرداخت ؛ در کلیه تظاهرات و راهپیمایی های عمومی حضور داشت و روز به روز چهره سیاه طاغوت و طاغوتیان را از زیر ماسک های رنگارنگ و دروغین آنان نمایان می ساخت تا اینکه در روزهای آخر که با پیروزی چندان فاصله ای نداشت و ایشان در خارج ار تهران به سر میبرد ، بلافاصله پس از اطلاع یافتن از درگیری های شدید مردم با عوامل رژیم،مسافرتش را ناتمام گذاشته و به تهران مراجعت می کند تا مستقیما در جریانات حساس و تاریخ ساز آن قرار گرفته و سهیم باشد ، در همین رابطه بود که در جریان حمله و تصرف پادگان ها ، از جمله تصرف پادگان عشرت آباد سهم بسزایی داشته و در حین تسخیر این مکان و درگیری با مامورین بود که از ناحیه پا به شدت مجروح گردید ، بطوری که تا مدتها از شدت جراحت آن در رنج بود.
بعد از پیروزی انقلاب ، جهت تحکیم مواضع قدرت جمهوری اسلامی ، شب ها در مسجد محل به پاسداری از دست آوردهای انقلاب پرداخته و سپس با شرکت در بسیج بیش از پیش بر فعالیت هایش افزود و همواره در نماز جمعه و دعاهای کمیل و غیره شرکت نموده و تمام کسانی را که به نحوی با او در رابطه بودند ، تشویق به انجام این گونه کارها می نمود و خود نه تنها در جهاد اکبر و مبارزه با نفس پیروز بود که در جهاد اصغر و مبارزه با عوامل شیطان بیرونی نیز پیوسته غالب بود ؛ وی که تمام وقت خود را برای اسلام و مسلمین و خدمت به آنان میگذرانید.
اغلب در فکر این بود که یار و یاور کسانی باشد که می خواهند در جهت صحیح گام بردارند و همیشه می گفت : در این برهه از زمان وقت آن است که به مقابله با شیاطین درونی و بیرونی رفته و به فرمان رهبر انقلاب ، لبیک گوییم و غالبا در این فکر بود که چگونه میتواند در یاری اسلام و انقلاب موفق تر باشد.
با شروع جنگ تحمیلی ، ایشان نیز همانند دیگر امت حزب الله و تمامی ملت قهرمان و شهید پرور ایران ، شعار ” جنگ جنگ تا پیروزی” را سر می داد و معتقد بود که بایستی تا تحقق آرمان های جمهوری اسلامی که همانا تا سرنگونی صدام کافر و برقراری حکومت اسلامی در کشور عراق است ، جنگ ادامه یابد و بر هر مسلمان متعهدی واجب می دانست که جهت برآورده شدن این خواسته های حق به جبهه روند که خود نیز یکی از این تلاشگران و مجاهدان فی سبیل الله بود ؛ آرزوی شرکت در جبهه های نبرد را در دل داشت و مدت یک سال و اندی در تلاش رسیدن به میعادگاه عاشقان الله و پیوستن به کفر ستیزان اسلام بود ، ولی هر بار به دلیل مختصر ناراحتی که در ناحیه پا داشت از اعزام وی ممانعت می شد و او هر بار مایوس تر از پیش میگشت و به قدری از این مسئله در رنج بود که گاه به گریه می افتاد تا این که پس از مدت ها تلاش و صبر و انتظار ، سرانجام در اوایل دی ماه سال ۱۳۶۱ از طریق بسیج منطقه ۵ ، عازم جبهه جنوب می گردد.
وی در لحظات آخر و یک روز قبل از اعزام ، از این که توفیق حضور در جبهه و جهاد با کفار نصیبش گشته و می توانست آن فضای ملکوتی را ببوید و آن تربت پاک و مطهر را سجده کند و آن شب های مقدس را با خدایش به صبح رساند ، به قدری شاد و مسرور بود که در پوست خود نمی گنجید ، او در آن لحظات سنگین وداع ، مادر رنج دیده اش را به صبر و استقامت و پشتیبانی از امام انقلاب که همانا یاری اسلام است ، دعوت می نمود و در دل بی تاب مادر ، نقش لبخند زیبایی که حکایت از وصل داشت ترسیم کرده و سوی وادی نور روان گردید ،درست همانند شهابی منور و درخشان که به هنگام سفر ، خطی از نور به دنبال دارد.
آری او رفت تا با سیاهی بستیزد ، او رفت تا با حضور در صحنه ، بار دیگر یزیدیان زمان را مفتضحانه به شکست کشاند و خود به پیروزی رسید و چنین شد که پس از یک ماه و نیم نبرد با صدامیان کافر ، سر انجام در نیمه شب ۲۹/۱۱/۱۳۶۱ ، در حین عملیات والفجر مقدماتی در منطقه طاوسیه ، بر اثر موج انفجار ، ندای حق را لبیک گفته و به فیض شهادت نایل گردید.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
ثبت دیدگاه