نام و نام خانوادگی: مسعود علیزاده
نام پدر: امرالله
تاریخ تولد: 1348
محل تولد: قائمشهر روستای ملک خیل
تاریخ شهادت: 1366/12/25
محل شهادت: حلبچه
شهید مسعود علیزاده فرزند امرالله در سال ۱۳۴۸ در یک خانوادهی مذهبی و کشاورز در روستای ملکخیل، چشم به جهان گشود. شهید علیزاده دوران ابتدایی و راهنمایی را در زادگاه و روستای مجاور گذراند، برای ادامهی تحصیل به دبیرستان قائمشهر رفت، و در حین تحصیل ( دوم دبیرستان ) جبهه را مقدّم شمرد.
داوطلبانه به مدّت ۶ ماه در جبهه حضور فعّال داشت و در عملیّات والفجر ۱۰ (حلبچهی عراق ) در تاریخ ۲۵/۱۲/۱۳۶۶ به شهادت نایل آمد و پیکر مطهّر ایشان در گلزار شهدای ملکخیل به خاک سپرده شد.
شهید در مراسم مذهبی و انجمن اسلامی و گروه مقاومت محل، حضوری فعّال داشت و از حیث اخلاق، بسیار نیکو صفت و خوش برخورد بود، احترام به والدین و معلّمین از ویژگیهای ایشان بود.
سم الله الرّحمن الرّحیم
وصیّت نامهی شهید مسعود علیزاده
بسم ربّ الشّهداءوالصّدّیقین
بــرادرِ مبارزم! زمـــزمه کـــن بــهار را بــچین ز شاخـــهی یقین، مــیوهی انتظار را
بهـار شد، بهـار شد، وطن چو لاله زار شد تــا کــه شمارد اینهمه، لالــهی بیشمار را!
بــه خـون رقم زدند قــصّهی روزگارِ من بـخوان بـخوان ز دفتـرم شوکت این تبار را
« سپیده کاشانی »
به نام خدا به نام خدایی که مرا یک روزی به دنیا آورد و روزی هم از دنیا خواهد برد و به نام خدایی که این آسمان و زمین را برافراشت و به نام خدایی که مرا جان داد تا بتوانم از کشورم از حیثیّتم و از ناموسم دفاع کنم و راه رهبر خود و پرچمدار کربلا؛ یعنی،
حسین بن علی(ع) را ادامه دهم، با یاد او و با یاد شهیدان گلگون کفن کشور اسلامی
وصیّت نامهی خود را آغاز میکنم:
اوّل از همه به مردم شهیدپرور: خود را کوچکتر از آن میدانم که به شما پند و اندرز بدهم ولی چه کنم که من هم سهمی دارم و باید بگویم آری مردم شهیدپرور؛ هرگز امام را تنها نگذارید و او را در تمام کارها یاری کنید و در نماز و در همه جا او را دعا کنید چون او بود که ما را از ظلم و ستم نجات داد و او بود که ما را با رهبر ما و رهبر شیعیان
حسین بن علی(ع) آشنا کرد، پس مردم قدر این پیرجماران را بدانید که او نعمتی است که هرگز چنین نعمتی بهدست شما نخواهد آمد.
آری ما شهیدان وصیّتهای زیادی کردیم امّا کو گوشی که به این حرفها بدهکار باشد، مردم حتّی برای چیز کوچک شروع به فحش و ناسزا میپردازند ولی ای مردم! بدانید که ما در حال جنگ هستیم و فعلاً مملکت ما باید جنگ کند و حق را بر آنها ثابت کند.
دوم میخواهم درباره جبهه رفتن بگویم: ای مردم! اگر میتوانید بروید و ببینید که در جبهه چه خبر است بچّهها با چه مظلومیتی جان میدهند و دنیا هیچ ارزشی برای آنها ندارد حتّی مجبور میشوند که روی مین بروند تکّه تکّه بشوند ولی اسلام و قرآن زنده بماند، پس شما مردم حزبالله به جبهه بروید که ما احتیاج به نیرو داریم و باید کار این اجنبی را یکسره کنیم تا این همه شهید ندهیم همین روستای ما چه بچّههای مظلومی را هدیه کرد مانند تیرملکها، گرائیلیها، آری ما باید شهید بدهیم و شهید خواهیم داد پس به سوی جبهه رهسپار شویم یا اگر نمی توانیم از نظر مالی کمک کنیم تا بتوا نیم کمکی به
جبهه کرده باشیم.
چند وصیّت به دوستان و آشنایان: آری دوستان عزیز! روزی در کنار شما بودهایم
پشت سر هم صحبت میکردیم ( غیبت همدیگر را می کردیم ) چشم نداشتیم یکدیگر را ببینیم ولی من میدانم بعد از مرگ حتماً هرکسی که باشد پشیمان میشود پس با هم
برادر باشید و در کنار همدیگر گام بردارید و اگر بدی از این گاهکار دیدهاید مرا به بزرگواری خودتان ببخشید چون هر انسانی روزی اشتباه میکند و انسان ذاتاً خطاکار میباشد.
امّا به فامیلها! اگر بدی از من دیدهاید مرا ببخشید و اگر فامیل خوبی برای شما نبودم مرا ببخشید از جمله عمّه ، خاله، عمو و دایی و بالاخره تمام فامیلها پس امیدوارم مرا ببخشید.
چند وصیّت به پدر و مادر عزیزم! که واقعاً برای من زحمت کشیدهاند ولی من قدر آنها هرگز ندانستهام، از شما پدر مهربانم! واقعاً کمال تشکّر را دارم که مرا به اینجا رساندهاید تا بتوانم جانم را برای اسلام و قرآن فدا کنم از این بابت هیچ ناراحت نباشید.
پدر! اگر در خانه ناراحتی میکردم واقعاً مرا ببخشید من نمیدانم با چه لفظی از تو تشکّر کنم. هنگامیکه تو صبح در سرما میرفتی و غروب هم برمیگشتی فقط برای ما بود، پس اینجا کارهای تو بیثمر نبود بلکه پسری برای این کشور، این میهن و برای قرآن و اسلام دادهای پس هیچ ناراحت نباشید و من حقّی بر گردن شما ندارم چون من حتّی در خانه کاری برای شما انجام ندادهام پس عوض اینکه ناراحت باشید بیا بر سر قبر من فاتحه بخوانید و روح مرا شاد کنید.
پدر عزیزم! به شما وصیّت میکنم که مرا کنار قبر هرکدام از برادرهای شهید دفن کردهای اشکالی ندارد ولی پهلوی آنها باشد.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
ثبت دیدگاه