افزونه جلالی را نصب کنید. 28 رجب 1446 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1110 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 30 تعداد دیدگاهها : 11×
  • اوقات شرعی


    Warning: A non-numeric value encountered in /home/basijsai/public_html/wp-content/plugins/azan/index.php on line 122

  • پدران آسماني (شهيد) شركت سايپا؛

    شهید والامقام عبدالباقی افشار پور

    شناسه : 3852 15 خرداد 1400 - 20:41 318 بازدید ارسال توسط : نویسنده : ایمان گرجی منبع : پايگاه اطلاع رساني شهداي گروه سايپا
    پيام شهيد افشارپور به جوانان انقلابي: خدمت شما در حال حاضر درس خواندن است چون انقلاب حزب الله با سواد مي خواهد.
    شهید والامقام عبدالباقی افشار پور
    پ
    پ

    نام و نام خانوادگی شهید : عبدالباقی افشار پور

    محل تولد : همدان – تویسرکان

    نـام پـدر : علی اکبر

    تـاریخ تـولـد : ۱۳۲۵/۰۶/۲۷

    سـن : ۲۱ سـال

    تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۱۲/۱۴

    محل شهادت : عراق – ماووت

    محل مزار : امام زاده محمد کرج

    عملیات منجر به شهادت : بیت المقدس ۲ بر اثر اصابت ترکش دشمن

    وضعیت تاهل : متاهل


    زندگی نامه شهید عبدالباقی افشارپور:

    شهید «عبدالباقی افشارپور» فرزند «علی اکبر» در بیست و هفتم شهریور ماه ۱۳۲۵، در یکی از روستاهای اطراف تویسرکان در خانواده‌ای زحمتکش دیده به جهان گشود و پس از طی دوران کودکی خویش در آغوش گرم و پرمهر و محبت خانواده خویش در سن هفت سالگی وارد مدرسه شد و تا کلاس ششم نظام قدیم به تحصیل پرداخت و پس از آن به کار کردن مشغول شد. او پس از پایان خدمت سربازی ازدواج نمود که حاصل آن چهار فرزند است شهید در زمان انقلاب در اکثر راهپیمائیها و تظاهرات شرکت فعال داشت و همواره در صحنه تحولاتی که در ایران رخ می داد، حضور داشت.

    او پس از پیروزی انقلاب نیز از فعالیتهایش جهت پیشبرد اهداف امام و انقلاب دست بر نداشت و همچنان حضور فعالش را در عرصه های مختلف اجتماعی حفظ کرد. او بنا به سنت نبی اکرم ازدواج نمود و ثمره این ازدواج سه پسر و یک دختر می باشد.

    وی برای کار و جهت تامین معاش در بانک ملت استخدام گردید و به فعالیت پرداخت و عضویت او در بسیج از او یک بسیجی جان فدا ساخت که در زمان جنگ از هیچ کمکی نسبت به جبهه‌های جنگ حق علیه باطل فروگذار نکرد.

    سرانجام برای دفاع از کشورش راهی جبهه تفتیده جنوب شد و بعد از دلاوریها و جانفشانیهای فراوان در تاریخ نهم آذر ماه ۱۳۶۶، عازم جبهه‌های جنگ حق علیه باطل گردید و در چهاردهم اسفند ماه ۱۳۶۶، در عملیات بیت‌المقدس دوم در ماووت عراق مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل گردید و به لقاءا پیوست. تربت پاک شهید در جوار امامزاده محمد نمودی از ایثار و شهامت می باشد.

    نامه های به یادگار مانده از شهید گرانقدر«عبدالباقی افشارپور» در ادامه مطلب می خوانید:

    نامه اول:

    با درود به پیامبر اسلام که بنیان گذار دین مبین اسلام می باشد و سلام به علی ابن ابیطالب امام اول ما شیعه و یازده فرزندش که آخرین آنها امام زمان است که در غیبت است و درحال حاضر نایب برحقش امام خمینی است درود می فرستیم و خدمت شما خانواده عزیز سلام می رسانم و از خداوند می خواهم که همیشه در خدمت اسلام و مسلمین باشید. خدمت همسر مهربان پروین خانم دعا و سلام می رسانم. خدمت فرزند عزیز حسین افشارپور سلام می رسانم و احوال‌پرسی می کنم و امیدوارم که همیشه اوقات سلامت بوده باشید تا بتوانید به اسلام و انقلاب کمک نمائید.

    خدمت شما در حال حاضر درس خواندن است چون انقلاب حزب الله با سواد می خواهد. خدمت آقا بهروز سلام می رسانم و از شما هم درخواست می کنم به درس خود بیشتر دقت کن. خدمت معصومه دخترم سلام می رسانم و از خداوند برای شما سلامتی برای شما می خواهم خدمت محمد عزیز سلام می رسانم و از خداوند برای شما سلامتی می خواهم از طرف من خدمت تمام همسایگان و دوستان و بچه‌های مسجدی و تعاونی سلام برسانید. به امید پیروزی رزمندگان اسلام بر کفر جهانی. ضمنا بگویم برای تو حسین جان یک نفر پاکستانی که خدمتش تمام شده بود و می خواست به کشور پاکستان برود از ما امضاء یادگاری می خواست که ضمن امضاء کردن شعار بالا را برایش نوشتم.

    خداحافظ به امید دیدار.

    درضمن این نامه فقط برای این بود که بگویم آدرس پستی ما عوض شده است.

    نامه دوم:

    به نام خداوند مهربان و درود بر محمد(ص) رسول خدا و سلام بر امام زمان و نایب برحقش امام خمینی و به ارواح پاک شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی و سلام خدمت شما خانواده محترم امیدوارم که همیشه اوقات سلامت بوده باشید. باری اگر از احوالات اینجانب خواسته باشید خوبم و دعاگوی شما هستم.

    خوب از موقعیت خودم بگویم که کجا هستم؛ روز اول که به تهران آمدیم و سوار قطار شدیم قصد رفتن به طرف دوکوهه در شهرستان اندیمشک را داشتیم و چهارساعت قطار ماندیم. ساعت هشت شب بود که حرکت کردیم و به جایی رسیدیم که قبلا عراق آنجا را زده بود. یک پل که از رودخانه می گذرد حدود یک ماه پیش با هواپیما آن پل را زده بود. ما باید حدود دو کیلومتر راه را پیاده می رفتیم تا به آن طرف رودخانه می رسیدیم. بعد قطار اهواز آنجا بود سوار شدم و رفتم. حدود ساعت سه نصف شب بود که به اندیمشک رسیدیم و پیاده شدم حال کجا باید برویم نمی دانستم.

    خلاصه آمدم ایستگاه صلواتی را پیدا کردم و تا ساعت هفت صبح آنجا خوابیدم صبح حرکت کرده به طرف دوکوهه بعد از چند کیلومتر راهپیمائی یک ماشین آمد مرا برد. تو گویی آنجا چادر زده بودند و اردوگاه آنجا بود و از بچه‌هایی که سقز بودند هنوز کسی اینجا نیامده بود و فعلا در اینجا هستم تا بعد جایی بروم و یا اینجا باشم معلوم نیست. ولی آدرس اینجا را می دهند.

    خدمت پرویز و بهروز سلام می رسانم. خدمت معصومه سلام می رسانم. خدمت محمد سلام می رسانم. سرمحمد خوب شده است؟ انشاءالله خدمت همسایگان سلام می رسانم. خدمت اکرم و بچه ها و مادرم سلام می رسانم. خدمت عباس برادرم سلام می رسانم. خدمت خورشیدی سلام برسانید و بگویید حقوق را بگیرد دیگر عرضی ندارم . قربان شما افشارپور.

    ۲۷/ ۱۰/ ۶۶ اندیمشک

    نامه سوم:

    با سلام به امام زمان و نایب برحقش امام خمینی این بت شکن زمان و به ارواح پاک شهدای انقلاب اسلامی از اول اول انقلاب تا امروز و جنگ تحمیلی و سلام خدمت شما خانواده محترم می رسانم و امیدوارم که همیشه اوقات به سلامت بوده باشید و در خدمت به اسلام و انقلاب کوشا باشید.

    خدمت پرویز سلام می رسانم و امیدوارم که همیشه اوقات به سلامت بوده باشید. خدمت بهروز سلام می رسانم و امیدوارم که همیشه اوقات به سلامت بوده باشید. خدمت معصومه سلام می رسانم و از خداوند می خواهم که همیشه سالم بوده باشید و درست را خوب بخوان. خدمت محمد عزیز سلام می رسانم و از خداوند برای شما آرزوی سلامتی را از خداوند می خواهم باری اگر از موقعیت اینجانب خواسته باشید ما در شهر ماوت عراق هستیم و عراقی ها را از این شهر بیرون کرده و خودمان در این شهر سنگر گرفتیم. چند کیلومترهای دیگر از این شهر هم دست ما هست و اینجا هوا خوب است وقت(گاهی) باران می بارد.

    شما برای من ناراحت نباشید، فقط برای پیروزی رزمندگان اسلام دعا کنید که ان شاءالله چند شهر دیگر عراق را هم آزاد کنیم. اگر نامه دیر رسید نگران نباشید چون راه رفت آمد از عراق کم می شود. کوههای ایران پر برف و جاده ها بسته می شود.

    خوب دیگر عرضی ندارم این نامه فقط برای اینکه بدانید بنده سلامت هستم. از طرف من خدمت بچه های محل و همسایگان سلام برسانید. خدمت خواهرم اکرم سلام می رسانم. خدمت بچه ها سلام برسانید. خدمت مادر سلام می رسانم. خدمت برادرم عباس آقا و خانواده سلام می رسانم خدمت آقا منوچهر و خانواده سلام برسانید و خدمت تمامی دیگران که ننوشتم سلام برسانید ما در ماووت هستیم ولی نامه به آدرس سقز بدهید دیگر عرضی ندارم.

    خاطرات پرویز افشارپور (فرزند شهید):

    .:: چند ساله بودید که پدرتان شهید شدند؟

    حدود شانزده سالم بود که پدرم شهید شد و پدرم هم هنگام شهادت چهل و ئوساله بود.خاطرم هست سال ۶۶ به همراه پدرم پیش یک دوستی در آموزش و پرورش رفتیم که آن موقع کار اعزام دانش‌آموزان را انجام می‌داد. من برای اینکه مشکلی در اعزام شدن نداشته باشم از قبل شناسنامه‌ام را دستکاری کرده بودم. اما با پدرم توافق کردیم که اول او برود و برگردد و بعد من بروم. که ایشان رفت و شهید شد.

    درک خوبی از ما و همسن‌های ما داشت و همیشه خواست‌ها و نیازهای ما را درک می‌کرد.من هم سعی می‌کردم که در تصمیمات تابع ایشان باشم.آن زمان وقتی می‌خواستیم تصمیمی بگیریم نه تنها شرایط خانواده بلکه شرایط اجتماع کشور را هم در نظر می‌گرفتیم و با حداقل‌ها زندگی می کردیم و خیلی هم خوشحال بودیم.

    .:: نحوه رفتار پدرتان درخانواده چطور بود؟

    با توجه به سن و سالی داشتم و اینکه فرزند ارشد خانواده هم بودم از من انتظار دیگری داشتند که حواسم به خواهر و برادرهایم باشد و از نظر درسی و مذهبی و تربیت دینی کمک حالشان باشم. بین ما خط و مرزهای اضافی که متأسفانه این روزها بین پدر و پسرها رایج است ، وجود نداشت.

    من در جریان کارهای اجتماعی ایشانم نیز قرار داشتم. خیلی از جاها من را هم همراه خوشان می‌بردند و الان می‌فهمم که این کارها برای این بود که این توانایی را داشته باشم که در چه مواقعی چه تدابیری را به کار گیرم و چگونه باید تصمیم‌گیری کنم.شیوه تربیتی ایشان به این نحو بود که می‌گذاشتند من در موقعیت قرار بگیرم تا توانایی تصمیم‌گیری پیدا کرده و درست تشخیص دهم.

    آیا پدرتان وصیت نامه داشتند و در آن چه مطالبی را مورد تاکید قرار داده بودند؟

    نکته‌ای که خیلی مهم است، بحث حضرت امام و ولایت فقیه بود که خیلی توجه داشتند و تاکید‌ی که به مسجد و حضور پرشور در آن کرده بودند. ایشان نوشته بودند که مسجد سنگر است و نباید خالی شود و بسیج از دل مسجد بیرون می‌آید. نکته مهم دیگری که از من می‌خواستند پرداختن به درس و علم در کنار تعهد به دین و کشور بود. می‌گفتند ما در این مملکت از نتخصصان بی‌تعهد ضررهایی خوردیم که دشمن نمی‌توانست آنگونه به ما ضربه بزند.پس نیاز است که شماها با درس خواندنتان به مراتبی برسید مه تخصص را در کنار تعهد داشته باشید تا بتوانید به کشور خدمت کنید.

    متاسفانه جامعه نسبت به این قشر دچار غفلت است و تصورات غیر واقع از این افراد و خانواده هایشان دارد. باید فرهنگی باشد که بچه شهید افتخار کند که بچه‌ی شهید است نه اینکه مخفی کاری کند. شهیدان و خاواده هایشان وارثان انقلاب هستند.

    .:: چگونه می‌شود فرهنگ جبهه و جنگ را در این زمان پیاده کرد؟

    تجربه نشان داده است که اگر تفکر بسیجی که از دین ناشی می‌شود حاکم شود ما می‌توانیم در تمام عرصه‌های اجتماعی ،اقتصادی،فرهنگی و سیاسی صاحب حرف و پیشرفت باشیم.

    اعتقادم بر این است که اگر تفکری که در جنگ غالب شد تفکر خدا محوری و دین مدارانه در امروزه روز نیز غالب شود می‌توانیم با تولید باکیفیت، فروش بسیار خوب و کسب رضایت سهامداران در بازارهای جهانی پیش برویم.چرا که لازمه‌اش این است که ما از درون خودمان را اصلاح کنیم.تمام شاخص‌های دینی پیش برنده است و ما چیزی را نداریم که سد کننده باشد. ما باید از این ایام دفاع مقدس که ناخودآگاه انسان را در یک جو معنوی قرار می‌دهد استفاده کنیم و جوان‌هایمان را با آن شرایط گذشت و ایثار بیشتر آشنا کنیم و برگردیم از همان شاخص‌های اصیل بسیجی دفاع کنیم.

    اگر در تمام سطوح اعم از مدیریتی و کارگری دست به دست هم بدهیم می‌توانیم حرف‌های بسیاری برای گفتن داشته باشیم.

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.