افزونه جلالی را نصب کنید. 27 رجب 1446 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1110 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 30 تعداد دیدگاهها : 11×
  • اوقات شرعی


    Warning: A non-numeric value encountered in /home/basijsai/public_html/wp-content/plugins/azan/index.php on line 122

  • شهید احمد صداقتی؛

    بخاطر ارادت به آقا ابوالفضل العباس(ع) شبیه ایشان به شهادت رسید

    شناسه : 2376 09 مهر 1399 - 11:28 1024 بازدید ارسال توسط :
    پیکر شهید احمد صداقتی پس از 30 سال تفحص شد و نکته جالب آنکه دست مصنوعی این شهید بزرگوار هنوز در آستین لباس شهید بود.
    بخاطر ارادت به آقا ابوالفضل العباس(ع) شبیه ایشان به شهادت رسید
    پ
    پ

    شهید احمدصداقتی از رزمندگان استان اصفهان بود که یک دست او در عملیات محرم قطع شده بود؛ البته در پیکر شهید صداقتی چند نشانه از آقا ابوالفضل العباس(ع) پیدا شده است؛ اینکه دو دست شهید قطع شده بود و سر ایشان هم از فرق شکافته شده بود.

    شهید احمد صداقتی ارادت خاصی به آقا ابوالفضل(ع) داشت؛ او در عملیات محرم فرمانده گردان امام جعفر صادق(ع) بود؛ در حین عملیات، فرماندهی گردان حضرت زهرا(س) هم به دلیل درگیری شدید و شهادت رزمندگان این گردان به شهید صداقتی واگذار شد

    تفحص منطقه عملیاتی شرهانی، منطقه‌ای در مرز خوزستان و ایلام با توسل به حضرت ابوالفضل عباس (ع) آغاز شد و کسی تصور نمی‌کرد که بیل میکانیکی اول به قمقمه پر از آب یک شهید برخورد کند و بعد به کشف پیکر مطهر شهیدی منجر شود که هر دو دستش از کار افتاده بود.

    شهید احمد صداقتی، متولد اول آذر ۱۳۳۹ است که در عملیات «فرمانده کل‌قوا خمینی روح‌خدا» دست راستش را از دست داد؛ این مجروحیت او را از ادامه حضور در جبهه بازنداشت و بارها به جبهه اعزام شد تا اینکه در عملیات محرم در حالیکه بیسیم‌چی لشکر ۱۴ امام حسین(ع) بود، دست دیگرش قطع شد و در این هنگام شاسی گوش را با پا فشار داده و گفت: « سلام من را به حضرت امام برسانید و بگویید رزمندگان در اجرای اوامر شما کوتاهی نکردند؛ وضع ما خوب است؛ مهمات،غذا، همه چیز داریم، منظورم را که می‌فهمید؟ » پس از چند لحظه صدای او قطع شد و هرچه او را صدا زدند جواب نداد بعد خبر آمد آن عزیز بزرگوار در همان لحظه به شهادت رسیده بود.

    ارادت به حضرت ابوالفضل(ع) 
    بعد از کمی گفت‌وگو قربانعلی صداقتی قاب عکس احمد را برایمان می‌آورد و آرام کنار مادرشهید می‌نشیند و باز از کودکی‌های شهیدش می‌گوید: زمانی که احمد را به مهد کودک می‌بردم، در کوچه مدرسه‌شان سقاخانه‌ای وجود داشت که بالای آن عکس حضرت ابوالفضل(ع) با پرچم در دستش دیده می‌شد.

    احمد از من، درباره آن عکس سؤال کرد، من هم ماجرای کربلا و فداکاری حضرت ابوالفضل(ع) را بازگو کردم. از همان زمان بود که حس کردم پسرم، دلباخته علمدار کربلا شده است. همیشه هم در مسیر رسیدن به مدرسه، تا چشمش به سقاخانه می‌افتاد، به سمتش می‌دوید و عکس حضرت ابوالفضل(ع) را غرق بوسه می‌کرد. شاید هم علاقه او به حضرت ابوالفضل(ع) بود که باعث شد پسرم قبل از شهادت هر دو دستش را در مسیر ولایت و ارادتش به ائمه تقدیم کند.

    پس از شروع جنگ تحمیلی احمد به جبهه رفت. در عملیات «فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا» شرکت کرد و دست‌چپش قطع شد، عصب دست راستش آسیب دید و فقط دو انگشت آن قادر به حرکت بود.

    احمد را به بیمارستان چمران برده بودند، در بدنش ترکش‌های زیادی وجود داشت، وقتی به ملاقاتش رفتیم، روی تخت بود. روی دستش را پوشانده بود که من متوجه قطع شدن دستش نشوم، گفتم: «دیدی آخر رفتی و چطور شدی؟! دستت قطع شده؟» دست راستش را از پتو بیرون آورد، نشانم داد و گفت: «ببین، قطع نشده!»؛ من هم حواسم نبود دست دیگرش را ببینم؛ ۲۲ روز در بیمارستان بستری شد. بعد از اینکه فهمیدیم دست احمد قطع شده است، می‌گفت: «ناراحتی نکنید. بعد از ۲۲ روز به منزل آمد. بعد از چند ماه برای گذاشتن دست مصنوعی به تهران رفت.

    مدتی در آنجا بستری شد و دست مصنوعی گذاشت. آن موقع نیروهای سپاه خیلی احمد را دوست داشتند. او هم دلش می‌خواست باز به جبهه برود، به احمد گفتم: یکی به جبهه می‌رود که کاری از دستش بربیاید، تو می‌خواهی چه کنی؟ می‌خواهی چند نفر هم هوای تو را داشته باشند؟ می‌گفت: من طاقت اینجا ماندن ندارم و باید بروم جبهه، همین که بچه‌ها اطرافم باشند، از من روحیه می‌گیرند. او در جبهه بی‌سیم‌چی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین(ع) شد.

    پدر شهید
    در حالی که اشک از گوشه چشمانش جاری است، می‌گوید: احمد همیشه می‌گفت: «بابا، اگر من شهید شدم از من بت نسازید، همین چیزی که هستم را برای دیگران بگویید».

    سخت بود برای پدری منتظر که این جمله را بر زبان بیاورد. در حالی که اشک را از روی گونه‌اش پاک می‌کند، ادامه می‌دهد: احمد می‌گفت که دوست دارم، پیکرم هم برنگردد، تا درشهادتم ریا‌یی نشود.

    زمزمه شهادت پسرم را در عملیات محرم شنیدم، به خانه شهید «‌مصطفی ردانی‌پور» رفتم و سراغ گرفتم، حاجی من را تسلی داد و گفت: «من به دارخوین رفتم، پیدایش می‌کنم»، یکی دو روز بعد از بازگشت نیروها از عملیات و آمدن پیکر شهدا خبری از احمد نداشتیم؛ یکی از رزمندگان هم به من گفت که دیده احمد شهید شده است.

    با شهید ردانی‌پور تماس گرفتم؛ حاجی به من یک شماره داد و گفت: «با دارخوین تماس بگیرید و بگویید با حاج حسین خرازی کار دارم». تماس گرفتم و وضعیت پسرم را پرسیدم، نسبتش را از من پرسیدند، جواب دادم پدر احمد صداقتی هستم؛ حاج‌حسین خرازی در ابتدا کمی طفره رفت، بعد گفت: احمد شهید شده و پیکرش در خط آتش است و نمی‌شود پیکرش را به عقب آورد.

    مادر می گوید:
    بارها از شهدای گمنام خواستم خبری از احمد بدهند

    با هر خبر آمدن شهیدی، مادر شهدای مفقود دلتنگی هایشان بیشتر می شود، این مادر هم این گونه است، او می گوید: قبل از اینکه پای من در تصادف دچار مشکل شود، برای تشییع شهدای گمنام می رفتم، از آنها می خواستم تا خبری از احمد بدهند اما ندادند.

    بالاخره
    پیکر مطهر شهید احمد صداقتی که در سال ۶۱ طی عملیات محرم به شهادت رسید و مفقود شد، پس از ۳۰ سال چشم‌انتظاری خانواده به ویژه پدر و مادرش در عملیات کمیته جست‌وجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح کشف شد.

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.