الله اکبر…الله اکبر… الله اکبر…
ساده و سبک مانند باران باریدند. آنقدر ستاره از آسمان ریخت که دشت پر از نور شد. اینک جاده بصره پر از خاطره های بشکوه آدمهایی است که سهمشان از زندگی، اخلاص بود و همه چیزی را که داشتند مانند گلوله بر سر دشمن ریختند.
خورشید در دستهایشان بود و کوه پشت سرشان. کوهها لرزیدند، اما آنها نه.
حالا در آفتاب بی غروب خورشیدشان که شعار های الله اکبر را مانندتندری به جان بدخواهان می کوبد، بر سفره نور نشسته ایم و آرزویمان تنها یک چیز است: ما را هم بر سفره عاشقی شان سهیم کنند.
در فیروزه نگاهشان هنوز آواز سبز زندگی جاری است.
دستهایشان بسته بود اما دلهایشان تا آخرین قطره خون نام بلند ایثار را فریاد زد.
مانند فرهاد بر بیستون نام عشق را حک کردند و حالا ما مانده ایم و کتیبه ای که کلمه کلمه عشق را در خود دارد.
شفیعان روز قیامت، در سودای خود و خدا، جان را عطیه مهر قرار دادند و بر جانمازی که از عاشورای کربلای چهار تا به حال برپاست چنان به نماز قامت بسته اند که قنوتشان بر تن شهری لرزه انداخته است… الهی و ربی…
ثبت دیدگاه