لحظات آخر برای پرستار نوشت:
“آب” و پرستار گفت: ممنوع است و دوباره نوشت : “جگرم سوخت” و بعد هم شهید شد
«عمو فردوس» ( فردوس حاجیان) که در دوران جنگ برنامه الفبای ایشان برای کودکان آن دوران آشناست از شهیدی که با لب تشنه به شهادت رسید روایت اینگونه روایت می کند :
در کنار نهر بودم که یکی از راکتها در ۵ متریام منفجر شد و ۲ – ۳ متر مرا آن طرفتر پرت کرد، در عالم مرگ و زندگی شنیدم یکی داد میزند «شیمیایی، شیمیایی» دوست بهیارم (رجبعلی خداشناس) به کمکم آمد و به صورتم ماسک زد…
وقتی به بیمارستان امام خمینی منتقل شدم و هنوز روی تختم جا خوش نکرده بودم که یک صدای گرفتهای به من گفت: «خوش اومدی عمو فردوس… ، بازم برامون میخونی؟»
برگشتم، نعمت بود… به او گفتم: «چی شده نعمت، تو که همیشه میگفتی با خدا باش» با صدای گرفته میگفت: «من مجبور شدم و همشو خوردم» گاز شیمیایی را میگفت.
حالتی شده بود که در عمل دم نایژکهای ریه تاول میزد و در بازدم تاولها پاره میشد. همه در حال رفتن بودند، مالک از روی تخت بلند شد، از آن دور داد میزد: «فرمانده، فرمانده قایقم را زدند.» او که فقط آبریزش چشم و بینی داشت، همان شب شهید شد .
نوبت نعمت رسیده بود. دکتر بعد از معاینه آهی کشید و آرام به ما گفت: «نعمت هم بیش از ۴۸ ساعت دیگه زنده نمی مونه» نعمت این اواخر حرف هم نمیتوانست بزند و روی کاغذ خواسته اش را می نوشت ، مثلاً نوشت : «آب!» پرستار گفت: «دکتر ممنوع کرده.» نوشت: «جگرم سوخت.».
دم دمای شهادت باز کاغذ خواست دو بیت شعر از عشقش به امام نوشت و شهید شد آن کاغذ نوشتهها الآن دست مادر نعمت است. نعمت درک درستی از رفتن داشت، وقت رفتن به مرگ لبخند میزد؛
شهید «نعمتالله ملیحی» متولد ۱۳۴۱ در قائم شهربود . از شهدای گردان حمزه سیدالشهدا (ع) لشکر ویژه ۲۵ کربلا ؛ روز هشتم عملیات والفجر هشت بر اثر حمله شیمیایی مجروح و هشت روز بعد در ۶ اسفند ۱۳۶۴ در بیمارستان به شهادت رسید.
ثبت دیدگاه