شهید مهدی خاکی ، سال ۱۳۳۳ در خانواده ای مذهبی ، دیده به جهان گشود . دوران کودکی را در دامان پرمهر مادری با تقوی و پرهیزکار ، سپری نمود ؛ دو سال بعد از اتمام خدمت سربازی ، دوران شکوفایی انقلاب پدیدار گردید و گویی مهدی تولدی دیگر یافت . وی تمام وقت و سرمایه خویش را ، برای به ثمر رسیدن نهال نوپای انقلاب ، در کف اخلاص گذاشته بود . او کسی بود که در تمامی شب های دوران انقلاب ، برای پاسداری از حریم انقلاب اسلامی ، در سرما و گرما ، روز و شب ، فعالیت می کرد.
مهدی سپس ازدواج کرد و کانون گرم خانواده را تشکیل داد ؛ او سرشار از ایمان بود و با فرائض دینی بسیار مانوس بود . نماز اول وقت از عادت همیشگی اش بود و همچنین به مستحباتی از قبیل شرکت در مراسم دعای کمیل و توسل می پرداخت . وقتی که اولین حمله هوایی عراق به تهران صورت می گیرد ، خود را آماده رزم می کند ، بلافاصله به منطقه جنگی اعزام می شود و مرتب در رفت و آمد به جبهه بود ؛ در چندین عملیات از جمله عملیات رمضان ، مسلم بن عقیل ، محرم و پس از آن در پدافندهای « موسیان » و « فالو » همراه با دیگر نیروهای گردان عمار ، حضور فعال داشت تا اینکه ، در روز اول ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۵، ماهی که ضیافت الله است ، به ضیافت الهی دعوت شد و به ندای حق لبیک گفت و با امانت گذاشتن ۳ فرزند ( که انشاالله پویندگان راه پدرشان خواهند شد. )به درجه رفیع شهادت نائل گشت.
آخرین نامه شهید مهدی خاکی به همسر خود که توسط فرزند بزرگتر این شهید بزرگوار به دست ما رسیده :
بسمه تعالی
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام و درود به آقا امام زمان(عج) و نایب برحقش خمینی بت شکن و با سلام و درود به شهیدان اول تا به حال و درود و سلام بر جانبازان، اسرا، مفقودین و سلام بر خانواده ی معظم شهدا و جانبازان نامه را آغاز می کنم.
سلام علیکم، سلام و درود بر شما خانواده ی خودم، سلام فراوان بر شما مادر مهربان و باوفا و بردبار و سلام بر شما همسر عزیز و خوبم که تا این ساعت دوش به دوش من در پشت جبهه به فعالیت خود به نام سنگر خانواده مصمم و استوار و پایدار بودی امیدوارم حال شما و تمامی پسرانم میثم، مرتضی و مصطفی خوب باشد، اگر از احوالات این حقیر خود خواسته باشی بحمدلله به شکر خداوند متعال و دعاگویی ملت شهیدپرور خوب است و دعاگوی شما هستم.
زهراجان هم اکنون که مشغول نوشتن نامه برای شما هستم در سوله ی سنگر هستیم در جلوی شهر فاو حدودا بیست کیلومتر جلوتر است من از آن روزی که به قصد اندیمشک آمدم دو روز پادگان دوکوهه بودم و روز سوم به طرف شهر فاو حرکت کردیم و دو شب در خط اول مقدم بودم و به عقب آمدم امروز صبح در مسجد جامع فاو رفتیم و چند تا عکس انداختیم، مسجد جالبی ست. من الان در پشت خط اول هستم معلوم نیست اینجا باشم یا نباشم شما از دعا مرا فراموش نکن. دعای خیر شماست که پشتیبان تمام رزمندگان اسلام است.
از قول من سلام به بچه هایم هر سه تایی برسان(میثم، مرتضی و مصطفی) و احوال پرسی کن به آنها بگو میثم و مرتضی کلاغ سیاه همه ی صحبت و اذیت ها را به من گفته است. به میثم بگو باباجون گفت: غذا بخور تا به جبهه بیاورم شما را، به شرط این که قول بدهی بزرگ بشوی، از قول من به همه مادرم و پدرم و مژگان سلام برسان و احوال پرسی کن. همچنین به پدر و مادر خودت سلام برسان همچنین به برادرانم محمد آقا و خانواده اش سلام و احوالپرسی کن همچنین علی آقا سلام برسان و احوالپرسی کن همچنین به آقای محسن و خواهرت سلام برسان و احوال پرسی کن، هرکسی که از قلم افتاد سلام مرا برسان و احوالپرسی کن.
خب زیاد وقت شما را نمی گیرم و مزاحم اوقات شریف شما نمی شوم، خداوند انشاءالله شما را محافظت بکند.
با شما خداحافظی می کنم به امید پیروزی نهایی حق علیه باطل، جنگ جنگ تا رفع کل فتنه
جنگ جنگ تا پیروزی
جنگ جنگ تا پیروزی
خداحافظ
والسلام
۶۵/۲/۱۴
ساعت ۶ بعد از ظهر
قربان شما مهدی
روحت شاد و نام و یاد و راهت پر رهرو باد .
ثبت دیدگاه