عباس میگفت : سعی میکنم وقتی به خانه میروم، نمازهایم را تقریبا جمع و جور و بدون مستحبات بخوانم. زیرا میخواهم فقط سه چهار روز با خانواده باشم و بعد دوباره وارد کار شوم.
واجبات را در کنار زن و فرزندانش انجام میداد ولی به مستحبات در جبهه عمل میکرد و مستحبات را در جبهه انجام میداد. این برای ما مهم بود. معلم زبانی نبود، معلم عملی بود.
عباس به افراد بزرگتر از خودش خیلی احترام میگذاشت. سه پیرمرد در گروهان ما حضور داشتند. خب به دلیل جهش یکباره من در کارها، دید خاصی به آن سه نفر داشتم. یعنی آنها را ضعیف تر از خودم میدانستم.
یک روز به عباس گفتم: این سه پیرمرد را از گروهان بیرون کن، چون دست و پا گیر هستند و یک مرتبه میبینی اسیر دشمن میشوند.
عباس گفت: برادر شیبانی اجازه بدهید در گروهان ما چند حبیب بن مظاهر داشته باشیم تا خداوند به احترام آنها ما را در این عملیات موفق کند.
بسیار متواضع بود و متکبر نبود. به دنبال مادیات نبود چون اگر بود بالاخره او در یک ارگانی کار میکرد و همه امکاناتی در اختیار داشت ولی مستضعف زندگی میکرد.
خیلی هم به یاد مستضعفین بود . یعنی میخواهم بگوییم عباس معنی شام داشتن یا نداشتن و لباس داشتن یا نداشتن مستضعفین را می فهمید.
راوی:سردارباقرشیبانی رییس ستاد لشگر ۲۷محمدرسولالله (ص)
ثبت دیدگاه